طنزی از سهراب...با پوزش از طرفداران وی این بزرگ که منم جزئشونم

وبلاگی خواهم ساخت
خواهم افزود به وب!
سرویسش وردپرس، قالبش هرچه که شد
دور خواهم شد از آن سرویس قبل
که در آن هیچ کسی نیست که سرویسش را
در جهانوارهی پرسرعت تکنولوژی آپدیت کند!

سرویس قبلی من
سرویسی ایرانی است -عین من یا خودتان-
جنس آن اعلا نیست
دامنهش هک شده است
سرورش هم دان است
صفحه اش بی فید است
یا اگر هم دارد، اینولید است و پر از اشکالات!
این وسط اما خب، گوش وبلاگستان
از سخنرانی بی وقفهی سردمدارش، ناگهان کر شده است
وبلگ قبلی من، پیج رنکش ده بود
دامنهش هک شد و دات آی آر شد -یعنی آن رنک پرید-
وبلاگ تازهی من پیج رنکش صفر است
چه خیالی دو سه روزی است که آن را دارم
ویزیتورهای وب تازهی من روی هم یک رقمی است
چه کنم؟ وای که مایوس شدم من بسیار،
سفری کردم از آن یاس بزرگ توی وبلاگستان
دختری را دیدم شانزده ساله -تازه بالغ شده بود-
توی آن وبلاگش
از غذا پختن خود، یا که چت کردنهاش
مینویسد اما
هیت او ده رقمی است!
یا زنی بود آنجا -تازه فارغ شده بود-
عکس نوزادش را در بلاگش دیدم
از هجوم ویزیتورهاش ولی شب نشده، کانترش می ترکد!
وسط این سفرم به دختری لوس اصابت کردم
پستهایش کلا، این چنین است که رفتم خانه آمدم به دفتر روزنامه!
ویزیتورهاش ولی، میرسد به پای جمعیت چین
آخر این سفرم هجوم افکار نویی توی مغزم آمد
با خودم می گویم در پروفایل بلاگم بنویسم پررنگ:
ایهاالناس که دختر هستم.
چه کسی بود صدا زد شروین؟!
آه شروین بگو!!!
چون که این طور شود، هیت این وبلاگم
میرسد به پای وبلاگ زن خاطره گـ
و!

بر گرفته از: توهم نامه