بعضی از دوستان در مورد ادامه داستان «هنوز چند ثانیه مانده بود» سوال کردند و من هم متعاقبا از نویسنده خواستم که ادامه داستان رو بهم بده و اون در جواب گفت:
نویسنده داستان خیلی وقته که دیگه قلمش شکسته....
صفحه کلیدش هم شکسته...
اینقدر که بی مهری دیده دلش هم شکسته...
ولی قراره طوفان به پا کنه...
یه روز میاد و اون روز اگه بیاد...
صد زلزله بر خیزد...آنگاه که برخیزد...
به هر حال ما که از جواب این دوستمون سر در نیاوردیم و ازش خواستیم که یه جواب سر راست بده و مار ور نپیچونه که گفت:
ایشال... تا یه مدت دیگه بقیشو می نویسه...هر چند که هیچکی نخوندش...
ما هم به این امید که اون این داستان رو تموم کنه منتظیر میمونیم...از شما هم در خواست می کنیم که:لطفا صبر کنید
سلام رفیق / ممنون بابت محبتت...
خواهش می کنم...وظیفست
سلام خوبى؟خیلى لطف کردى به وبلاکم امدى،شعرت زیبا بود!ت و را من جشم در راهم...
انگاری که این داستان مال خود نویسندست.
شاید از چیزی ناراحته...
به هر حال بهش بگو که ما از داستانش خوشمون اومده و حتماْ اونو دنبال می کنیم.