در جستوجوی خوشبختی

من حرف خودمو می زنم

در جستوجوی خوشبختی

من حرف خودمو می زنم

هنوز چند ثانیه صبر کنید

بعضی از دوستان در مورد ادامه داستان «هنوز چند ثانیه مانده بود» سوال کردند و من هم متعاقبا از نویسنده خواستم که ادامه داستان رو بهم بده و اون در جواب گفت:

 

نویسنده داستان خیلی وقته که دیگه قلمش شکسته....

صفحه کلیدش هم شکسته...

اینقدر که بی مهری دیده دلش هم شکسته...

ولی قراره طوفان به پا کنه...

یه روز میاد و اون روز اگه بیاد...

صد زلزله بر خیزد...آنگاه که برخیزد...


به هر حال ما که از جواب این دوستمون سر در نیاوردیم و ازش خواستیم که یه جواب سر راست بده و مار ور نپیچونه که گفت:


ایشال... تا یه مدت دیگه بقیشو می نویسه...هر چند که هیچکی نخوندش...


ما هم به این امید که اون این داستان رو تموم کنه منتظیر میمونیم...از شما هم در خواست می کنیم که:لطفا صبر کنید

نظرات 3 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ب.ظ http://the-rain.blogsky.com

سلام رفیق / ممنون بابت محبتت...

خواهش می کنم...وظیفست

mohsen پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ http://parto.blogsky.com

سلام خوبى؟خیلى لطف کردى به وبلاکم امدى،شعرت زیبا بود‏!ت
و را من جشم در راهم...

رضا پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ب.ظ http://rjzcompany.blogsky.com

انگاری که این داستان مال خود نویسندست.
شاید از چیزی ناراحته...
به هر حال بهش بگو که ما از داستانش خوشمون اومده و حتماْ اونو دنبال می کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد