شیخ گفتا ،شوخ پنهان کردن است.
شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی او جمع میکرد چنانکه رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که:
«ای شیخ! جوانمردی چیست؟»شوخ: چرک
قائم: دلاک و کیسهکش حمام
بوسعید مهنه در حمام بود قائمیش افتاد و مردی خام بود شوخ شیخ آورد تا بازوی او جمع کرد آن جمله پیش روی او شیخ را گفتا بگو ای پاک جان تا جوانمردی چه باشد در جهان؟ شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است پیش چشم خلق ناآوردن است» این جوابی بود بر بالای او قایم افتاد آن زمان در پای او چون به نادانی خویش اقرار کرد شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد خالقا، پروردگارا، منعما پادشاها، کارسازا، مکرما چون جوانمردی خلق عالمی هست از دریای فضلت شبنمی قائم مطلق تویی اما به ذات و از جوانمردی ببایی در صفات شوخی و بیشرمی ما در گذار شوخ ما را پیش چشم ما میار |