احمدک بیک نگاه یکدل نه، صد دل عاشق دختر چوپان شد و از او پرسید : -اینجا کجاست ؟ دختر جواب داد :«اینجا کشور همیشه باهاره » -من بسراغ آب زندگی آمده ام چشمه اش کجاس؟ دختر خندید و جواب داد : همه آبها آب زندگیس، این آب چشمه مخصوصی نداره احمد بفکر فرو رفت و گفت : حس می کنم ….مثه چیزی که عوض شدم . همه چیز اینجا مثل اینکه در عالم خوابه… چیزاییکه بچشم می بینم هیشوقت نمیتونستم باور بکنم . دختر پرسید: مگه از کجا اومدی ؟ احمدک سرگذشت خودش را از سیر تا پیاز نقل کرد و گفت که آمده تا آب زندگی واسه پدر و برادرهایش ببرد . دختر دلش به حال او سوخت و گفت:اینجا آب زندگی چشمه مخصوصی نداره فقط در کشور کرها و کورها این لقبو به آب اینجا دادن، اما اگه برادرات حس آزادی ندارن بیخود وخت خودتو تلف نکن، چون آب زندگی بدردشون نمیخوره . احمدک جواب داد : از حرفهای شما که چیز زیادی سرم نمیشه . ا شاید هم که اشتباه کرده باشم . آب زندگی - صادق هدایت برگرفته از وبلاگ: باده شبگیر