دانلود آهنگ بسیار زیبای گل گلدون من
از من میشنوید حتما دانلود کنید:
لازم به توضیح که نیست؛آهنگ بسیار زیبای گل گلدون در دو حالت مختلف ،اولی فقط کلام و دومی بی کلام برای دانلود:
در باره :
ترانه در گام مینور ، ساخته فریدون شهبازیان ( در نسخه قدیمی تر کتاب تصنیف ها و ترانه ها ، آقای سعید مشکین قلم ، آهنگساز این ترانه را فریبرز لاچینی معرفی کرده ولی در تجدید چاپ آن نوشته فریدون شهبازیان )
متن شعر:
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمی ده
کی گل شب بو را از شاخه چیده
گوشه آسمون پر رنگین کمون
من مثل تاریکی، تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من می رم گم می شم تو جنگل خواب
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
آسمون آبی می شه
امّا گل خورشید
رو شاخه های بید
دلش می گیره
درّه مهتابی می شه
امّا گل مهتاب
از برکه های آب
بالا نمیره
تو که دست تکون می دی
به ستاره جون می دی
می شکفه گل از گل باغ
وقتی چشمات هم میاد
دو ستاره کم میاد
می سوزه شقایق از داغ
گل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
(فرهاد شیبانی)
برای دانلود به ادامه مطلب برید:
از چند روز آینده می خوام براتون دانلود موسیقس های بی کلام آرامبخش بزارم...
منتظر باشید...
جاتون خالی....
سیزده به در کردیم در حد المپیک لندن
رفتیم دریا...زیبا کنار...بنده هم راهنما شدم و چون مسیر بلد بودم ،ساربانی ی کاروان رو بر عهده گرفتم...
بردمشون یه جایی که نه ترافیک بود و نه خیلی شلوغ بود و یر راست بود و دریا هم کنارشون...ولی بازم غُر زدند و ایراد گرفتند و .....
ولی کلان 13مون بدر شد دیگه...
خلاصه...خیلی خوش گذشت بهمون...
جای همه شماها خالی...
باز هم همه چیز داره بر می گرده به حال اولش و زندگی ادامه داره...
هر مشکلی که پیش اومد رو دارم حل می کنم و باز هم دارم همه چیز رو درست می کنم ولی بعضی چیزا درست بشو نیستند...
زندگی ادامه داره ولی نمیشه همه چیز رو از نو ساخت...
این دورغه که میگند که انسان میتونه همه چیز رو تغییر بده...حتا اگه خیلی زرنگ هم باشی بازم نمی تونی بعضی چیزار و تغییر بده...
حتا اگه خودت 180 درجه برگدردی،بقیه چی؟؟؟؟
اونا رو که نمیشه تغییر داد،میشه؟
حتا اگه اونا رو هم بشه تغییر داد،پل های خراب شده پشت سرشون و پشت سرمون چی؟؟؟میشه اونا رو دوباره ساخت؟؟؟
اگه بشه ساخت هم مثل اولشون نمیشند...بهتر از اولشون هم همیشند...بدتر میشند...مطمئنم که بد تر میشند...
امکان نداره که زمان به عقب برگرده و همه چیز مثل اولش بشه...
نمی دونم چرا همیشه گذشته بهتر از امروزه؟؟؟چرا دیروز هواش صافتر از امروز بود؟؟؟چرا بارون هاش دلچسب تر بود؟؟؟چرا مردمش ساده تر بودند؟؟؟چرا اینقدر پیچیده نبودند؟؟چرا همه باردر خواهر بودند؟؟؟چرا الان نیستند؟؟؟چرا وقتی هرچی جلوتر میریم،دنیا پیچیده تر میشه؟؟؟؟روابط و احساسات درهم برهم تر و خرابتر میشه؟؟؟؟چرا نمیشه هرکی حرف دلشو بزنه؟؟؟؟هرکر،هرچی رو که بخواد فریاد کنه؟؟؟؟
چرا نمیشه هرکی غبار روی دلشو با صدای بلن بتکونه؟؟؟
چرا همه یه شکل فکر نمی کنند؟؟؟چرا فکر ها متفاوتند؟؟؟چرا این تفاوت ها باعث جنگ میشه؟؟؟چرا جنگ باعث خرابی همه چیز میشه؟؟؟چرا ما همش داریم میجنگیم؟؟؟؟
چرا با هم بازی می کنیم؟؟؟این بازی هامون واسه چیه؟؟؟
چرا صادق نیستیم؟؟؟؟؟چرا صادق نیستیم؟؟؟؟چرا حرف دلمون رو راحت نمیگیم؟؟؟
چرا یکی نیست که به چرا های من جواب بده؟؟؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم همه چیز داره بر می گرده به حال اولش و زندگی ادامه داره...
هر مشکلی که پیش اومد رو دارم حل می کنم و باز هم دارم همه چیز رو درست می کنم ولی بعضی چیزا درست بشو نیستند...
زندگی ادامه داره ولی نمیشه همه چیز رو از نو ساخت...
این دورغه که میگند که انسان میتونه همه چیز رو تغییر بده...حتا اگه خیلی زرنگ هم باشی بازم نمی تونی بعضی چیزار و تغییر بده...
حتا اگه خودت 180 درجه برگدردی،بقیه چی؟؟؟؟
اونا رو که نمیشه تغییر داد،میشه؟
حتا اگه اونا رو هم بشه تغییر داد،پل های خراب شده پشت سرشون و پشت سرمون چی؟؟؟میشه اونا رو دوباره ساخت؟؟؟
اگه بشه ساخت هم مثل اولشون نمیشند...بهتر از اولشون هم همیشند...بدتر میشند...مطمئنم که بد تر میشند...
امکان نداره که زمان به عقب برگرده و همه چیز مثل اولش بشه...
نمی دونم چرا همیشه گذشته بهتر از امروزه؟؟؟چرا دیروز هواش صافتر از امروز بود؟؟؟چرا بارون هاش دلچسب تر بود؟؟؟چرا مردمش ساده تر بودند؟؟؟چرا اینقدر پیچیده نبودند؟؟چرا همه باردر خواهر بودند؟؟؟چرا الان نیستند؟؟؟چرا وقتی هرچی جلوتر میریم،دنیا پیچیده تر میشه؟؟؟؟روابط و احساسات درهم برهم تر و خرابتر میشه؟؟؟؟چرا نمیشه هرکی حرف دلشو بزنه؟؟؟؟هرکر،هرچی رو که بخواد فریاد کنه؟؟؟؟
چرا نمیشه هرکی غبار روی دلشو با صدای بلن بتکونه؟؟؟
چرا همه یه شکل فکر نمی کنند؟؟؟چرا فکر ها متفاوتند؟؟؟چرا این تفاوت ها باعث جنگ میشه؟؟؟چرا جنگ باعث خرابی همه چیز میشه؟؟؟چرا ما همش داریم میجنگیم؟؟؟؟
چرا با هم بازی می کنیم؟؟؟این بازی هامون واسه چیه؟؟؟
چرا صادق نیستیم؟؟؟؟؟چرا صادق نیستیم؟؟؟؟چرا حرف دلمون رو راحت نمیگیم؟؟؟
چرا یکی نیست که به چرا های من جواب بده؟؟؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام به تمامی دوستان یه مدت نبودم...شرمنده...
امید وارم که تو این یه مدت ترکم نکرده باشید....
یه قول هایی داده بودم که header وبلاگ رو عوض کنم؛یادم نرفته....
ولی سرم خیلی شلوغه...
بازم شرمنده......
چرا این روزا ثابت کردن حرف حق اینقدر سخته!؟
وقتی حرف حقتو میزنی،از هر طرفی بهت هجوم میارند و کاسه کوزتو میریزند به هم.انگار نه انگار که خودشون می دونند که تو حقی ولی میگند که ما نمی خوایم حق باشیم ،به تو چه؟؟؟؟
اگه بخوای باهاشون گلاویز بشی که فایده ای نداره،باید ساکت باشی و آروم پیش بری!!!
اینقدر هم تعدادشون زیاده که به خودت شکی می کنی که نکنه تو داری اشتباه میکنی و اونا حقند...
ولی یه چیزی تو درونت بهت امیدواری میده ...
باید صبر کنی و آهسته و پیوسته بری جلو...حتا اگه زدند تو سرت...حتا اگه طرفت سنگ پرتاب کردند و حتا اگه کشتنت...
ولی تو نباید بمیری...باید عمر نوح رو داشته باشی وصبر عیوب رو....تازه شاید بتونی حرفتو ثابت کنی...شاید!
ولی میدونی که قرآن اونا رو «فی ذلال مبین» خطاب کرده و به تو نصیحت می کنه که استوار باشی...
و همین بهت دلگرمی و آرامش میده...فقط قر آن که به من آرامش میده...همین
چون فکر می کنم که وقتی میگه « و پس از هر آسانی سختی استو پس از هر سختی آسانی» داره درسته می گه ....
چون خدا که به هر حال میدونه دیگه که اینو میگه.
پس بازم صبر می کنیم...
و منتظر می مونیم، کاشکی بیاد،شاید که بیاد....ولی میدونم که میاد...مطمئنم...
سلام به همه دوستان عزیز تر از عزیزم...
پیرو یه سری تغییرات درونی که ئر من شکل گرفته و قراره ادامه هم پیدا کنه،اسم این وبلاگ رو از ایران من به (در جستوجوی خوشبختی...)تغییر دادم تا یکم وبم شخصی تر بشه و برگرده به خودم...
به هر حال فکر کنم که اینطوری بهتر باشه...
تا چند روز آینده اگه خدا خواست یه site header خوب هم طراحی می کنم و میزارم بالاش...
وبم یکم شخصی تر بشه...
به امید خدا شما هم همکاری کنید...
بازم سر بزنید....
یه روز باران می بارد ...
و تو می فهمی که باران ...
ارزشش را دارد ...
تا برایش روز ها از پس هم...
صبر کنی.
و آن لحظه چه زیباست که تو...
که تو بارانی شوی...
و بباری و دلت را بدهی...
به ابری که سبک می شود و می رود و ...
می رسد تا به خدا...
و منم منتظرم تا برسی تا به خدا...
تا برسم تا به خدا...
و خدا شاهد خلوت هامان باشد ...
خلوت ها مان با هم...
بعضی از دوستان در مورد ادامه داستان «هنوز چند ثانیه مانده بود» سوال کردند و من هم متعاقبا از نویسنده خواستم که ادامه داستان رو بهم بده و اون در جواب گفت:
نویسنده داستان خیلی وقته که دیگه قلمش شکسته....
صفحه کلیدش هم شکسته...
اینقدر که بی مهری دیده دلش هم شکسته...
ولی قراره طوفان به پا کنه...
یه روز میاد و اون روز اگه بیاد...
صد زلزله بر خیزد...آنگاه که برخیزد...
به هر حال ما که از جواب این دوستمون سر در نیاوردیم و ازش خواستیم که یه جواب سر راست بده و مار ور نپیچونه که گفت:
ایشال... تا یه مدت دیگه بقیشو می نویسه...هر چند که هیچکی نخوندش...
ما هم به این امید که اون این داستان رو تموم کنه منتظیر میمونیم...از شما هم در خواست می کنیم که:لطفا صبر کنید
نظر بزارید....خیلی بهم کمک می کنه...
یکی از خوشحال کننده ترین چیز های دنیا اینه که وارد سیستم بلاگ اسکای میشی و اون بقل نوشته:
جدیدترین نظرات(10)
چی میشه یه همچین حالی به من هم دست بده
البته بگم بد ترینش هم اینه که از این 10 تا 9 تاش تبلیغاتی باشه و 1 هم بهت بد و بیرا گفته باشه...
یه مدته که تو دلم یه چیزی مونده...
نمیدونم چیه؟؟؟
خستگیه؟؟؟
تنهاییه!!
غمه؟؟
یه چیه؟!
ولی هر چی که باشه...
از پا درش میارم...
شما هم دعا کنید
البته اگه شمایی باشه.
خلاصه...
ماجرای اون خاک مرده و وبلاگ و بازدید هام یادتون هست؟؟؟
هنوز هم مونجوریه ها!!!
هیچ بازدیدی ندارم...
کسی داروی زد خاک مرده نداره؟؟؟؟
اگه داره کامنت بده...
ممنون